قلعه ای با سنگ های سیاه
دیوارهای قطور
و برجهای بلند
زندان دلم شده
در اخر دهلیزی تاریک
اتاقکی با سقفی کوتاه
سرد و نمور
ونورگیرش پنجره ای کوچک
وتمام دلخوشی من ساعتی از روز
که نوری با سه خط در آن
به کف اتاقک میافتد
چه دلخوشی خوفناکی
far@par
درد دل :من ادم شاد و سر زنده ای هستم . و اصلا غمگین و منزوی نیستم. اما چه کنم تا قلم به دست میگیرم اینجوری میشه . اه اینم شد روزگار ما.
دل همتون و هممون جاش تو قصرای قشنگ قشنگ.دنیاتون و دنیامون پر از نور.